عشق یک طرفه 1

Elena Razmjoui Elena Razmjoui Elena Razmjoui · 1402/6/18 22:33 · خواندن 1 دقیقه

پارت (1)

*مرینت * 

سلام من مرینت هستم 20ساله و قراره فردا کارم رو شروع کنم 

به الیا زنگ زدم

م:سلام چطوری دختر عاشق

ال:سلام عقاب تنها 

م:بهتر از تو هم عزیزم

ال:او مرینت مامانم صدام میزنه بای

م:باشه بای

توضیح از طرف راوی(مرینت وآدرین از هم جدا شدن و اینکه الیا و نینو نامزد کردن و معلوم نیست آدین الان داره چیکار میکنه) 

رو تخت دراز کشیدم و آلارم گوشیم رو تنضیم کردم سر ساعت ٧:٠٠ و گرفتم خوابیدم....... 

ساعت زنگ خورد بیدار شدم به دست و صورتم آبی زدم صبحانه خوردم و رفتم لباس بپوشم ی نیم تنه با ی شلوارک مو هام رو هم گرجه ای بستم گوشیم رو برداشتم و سوار ماشین شدم حرکت کردم🚗

از استرس پاهم داشت گز گز میکرد ولی خودم رو جمع و جور کردم و وارد شدم. 

وارد شدم و به سمت اتاق مدیر شرکت حرکت کردم در زدم صدای سردی جواب داد

گا:بفرماید

رفتم تو.........وای واقعا بزرگ ترین طراح گابریل اگرست بود

 

بای تا پارت بعدی❤️