عشق یک طرفه3

Elena Razmjoui Elena Razmjoui Elena Razmjoui · 1402/6/19 12:53 · خواندن 1 دقیقه

پارت(3)

بچه ها من امشب کار داشتم بخاطر همین الان میزارم بخونید و لذت ببرید 😉

*مرینت * 

الیا زنگ زد و گفت بیا بریم بیرون بستنی بخوریم آما از بس خستم بود گفتم نه گوشی رو قطع کردم گرفتم خوابیدم💤💤💤💤

*آدرین* 

از وقتی با مرینت کات کردم عصاب ندارم اون چرا منو نمی بخشه باید پیداش کنم. زینگ زینگ (صدای زنگ گوشی) 

اُ مت هست رفیقم (بجز نینو) 

آ:الو چیه چی می خوای

مت:برای امشبت یکی رو جور کردم فقط برای عشق و حال

آ:نه برای امشب نمی خواب بابام اومد من برم بای

مت:بای

آ:سلام پدر 

گا:سلام پسرم بیا بشین می خوام باهات حرف بزنم

نمی دونستم چی می خواد بگه اما رفتم نشستم پیشش ناتالی هم برامون چای آورد. 

گا:پسرم امروز مرینت رو دیدم..... 

نزاشتم حرفش تموم شه گفتم

آ:پدر کجا دیدیش کجا میرفت

با داد پدرم آروم شدم

گا:آدرین      آروم ادامه داد:اومده بود شرکت منم استخدامش کردم خواستم بگم یه پسره هست لوکا خواستم اون رو مدل مرینت کنم ولی گفتم اگه تو قبول کنی تو مدل مرینت باشی؟ 

آ:بله بله معلومه میشم ممنون که استخدامش کردی

گا:خواهش میکنم پسرم آما آروم تر باشه؟ 

باشه ای گفتم و رفتم تو اتاق زنگ مت زدم

مت:الو رفیق آفتاب از کدوم طرف درومده تو به من زنگ زدی

آ:زیادی زر نزن می خواستم بگم چند تا آدم جمع کن برای فردا همون دختری که بهت گفتم پیدا شد فقط آدمای ورزش کاری مثل خودم باشه 

مت:اوکی 

پایان تماس

خیلی خوش حال بودم که مرینت رو پیدا کردم قراره عاشق خودم کنمش

تموم شد خوب تا پارت 4 که قراره منحرفی باشه بای بای